شهید تیمسار خلبان عباس بابایی
بازدید از مطلب 2,075 views
سه هزار پرواز موفق
عباس در دامان خانواده ای متوسط و مذهبی در شهر«قزوین» و در سال ۱۳۳۷ متولد می شود. وی از کودکی روحی بلند و آرامشی عمیق دارد و با رفتارش مورد محبت و توجه همه قرار می گیرد. پس از گرفتن دیپلم، در رشته پزشکی دانشگاه قبول می شود ولی به دلیل علاقه وافرش به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی می شود.
و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش به آمریکا می رود. در«آمریکا» پشتوانه مذهبی و ممتاز بودنش در تحصیل او را از دیگران متمایز می کرد. شهیدبابایی، خلبان شدن خود را عنایت خداوند عنوان می کند.
پس از باز گشت به ایران به همراه چند نفر دیگر از دوستانش برای پرواز با هواپیمای اف ۱۴ انتخاب و به «اصفهان» منتقل و با شروع جنگ آماده خدمت و جانبازی برای اسلام و میهن می شود.
او در طول خدمت به خاطر کاردانی و فعالیت شبانه روزی اش به عنوان فرمانده«پایگاه هوایی اصفهان» منصوب می شود. خلبان بابایی جزو اولین خلبانانی است که عملیات پیچیده سوختگیری در شب را با مهارت به انجام می رساند و بار دیگر هوشمندی و لیاقت خود را نشان می دهد و در دوران ماموریت خود قریب به سه هزار پرواز موفق را خلبانی می کند و کارنامه درخشانی برای خود و تاریخ میهنش به جامی گذارد. آن چه در آن زمان برای همکارانش عجیب می آمد، وضع ظاهری او بود. او با یک بسیجی ساده پوش و بی آلایش قابل تمایز نبود، به طوری که در بیشتر جاها او را به جای یک بسیجی ساده اشتباه می گرفتند. عباس با دختر دایی اش «صدیقه حکمت» ازدواج کرده و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نامهای«محمد» و «حسین» می شود.
* تاسیس قرارگاه رعد
ایشان طرحی داشت که پایگاه هایی مثل دزفول، همدان، امیدیه و بوشهر که در خط اول عملیات هستند باید از نظر عملیاتی در اختیار قرارگاهی به نام رعد که ایشان رئیسش بود باشند.این کار بسیار مفید بود، زیرا مسایل و پروازها برای انجام باید به ستاد نیروی هوایی منتقل می شد و آنجا طرح وارد کانال بروکراسی می شد و زمان را از دست می دادیم. حسن این گزینش هایی که صورت گرفت این بود که کارها راحت تر می توانست انجام شود، مثلا اگر دستور داده می شد که ۲ هواپیما از دزفول حرکت کند و ماموریت انجام دهد، دیگر لازم نبود ستاد نیروی هوایی در جریان قرار گرفته و کسب تکلیف شود ولی آنها نیز در جریان قرار می گرفتند و به صورت همزمان هماهنگی اش انجام می گرفت تا امریه اش بیاید.
ایشان قرار گاهی را در جنوب به نام رعد تشکیل داد که نیروی هوایی مستقیما از آن قرار گاه کارهایش را انجام می داد. در ابتدا هم قرارگاه عملیاتی و هم پشتیبانی و لجستیک در اهواز بود که بعدا جدا شد و بخش عملیاتی آن به امیدیه رفت و قرارگاه لجستیکی در اهواز ماند.
سرتیپ خلبان سید اسماعیل موسوی
*دنیا به جنگ ما آمده بود
در قرار گاه رعد، فقط روی طرحهای پرواز بحث نمی شد، بلکه پدافند، جنگ الکترونیکی و جنگ اطلاعاتی را شامل می شد. هماهنگی اطلاعاتی علاوه بر نیروی هوایی با نیروی زمینی و دریایی و سپاه نیز انجام می گرفت.
ایشان با یک نگاه دستور می داد و شب تا صبح سایت جا به جا می شد. وقتی که هواپیمای عراقی ها فردا برای زدن آن سایت می آمد، شهید بابایی آن سایت را به یک سایت فریب تبدیل کرده بود و از بغل آن ۴ هواپیما را می زدند. ما الان به فکر فلان پست سیار هستیم، در حالی که شهید بابایی آن زمان این را درست کرده بود، یعنی موضوعاتی که ما اکنون به آن محتاج هستیم را مطرح کرده است.
با شبکه هایی که آمریکا برای ما کاشته بود، اطلاعات ما لو می رفت، چون دنیا به جنگ ما آمده بود. هواپیما می خواست پرواز کند، اطلاعات ما را می دادند و هنوز به مرز نرسیده آن را می زدند. شهید بابایی این را تشخیص داد و در جنوب بنیان شبکه و سیستمی به نام قرارگاه رعد را گذاشت که ارتباط با تهران را قطع کرد و تمام آن شبکه را که لو می دادند کور کرد. این باعث شد که ۳۰۰ پرواز بدون سانحه داشته باشیم.
خلبان داود عسکری فر
*پایگاه امید
شهید بابایی برای دو هدف قرارگاه رعد را درست کرد. یکی اینکه تعامل خوبی با سپاه داشته باشد، یعنی فاصله ای بین عملیات هوایی با نیروی زمینی و سپاه وجود نداشته و با آن تعامل داشته باشد. دیگر اینکه سوخت کمتری مصرف شود، یعنی وقتی فاصله زیاد باشد هم سوخت و هم زمان را از دست می دهیم، بنابراین ابتکار خاصی به خرج داد و گفت، به پایگاه امیدیه انتقال می دهیم و از طریق این پایگاه خودش در صحنه بود و نیاز بچه ها را ارزیابی و در عملیات کنترل می کرد که آیا هواپیما آن مسیری که خودش ترسیم می کند می رود. در واقع کنترل و نظارت، تعامل داشتن و استفاده بهینه از وقت و سوخت اصلی ترین علت تشکیل آن پایگاه بود.
سرتیپ خلبان سیاوش مشیری
*قرارگاه رعد سرنوشت جنگ را عوض کرد
شهید بابایی برای آنکه نیروی هوایی توانایی حرکت در هرلحظه را داشته باشد، قرارگاه رعد را راه اندازی کرد. در جنوب کشور منطقه ای را در نظر گرفت و قرارگاه رعد را همانجا راهاندازی کرد. با ۲ مجموعه جدا از هم. یکی آفندی و دیگری پدافندی. خودش فرمانده و مسؤول بخش آفندی شد و شهید ستاری هم مسؤول قسمت پدافندی. اولین نتیجه این کار برقراری ارتباط مستقیم نیروی هوایی با خط مقدم جبهه بود. یکبار رحیم صفوی زنگ زد که بچه ها در پنج ضلعی شلمچه گیر کرده اند.
من و شهید ستاری پرواز کردیم. ۳۰ دقیقه بعد از تلفن، رو شلمچه بودیم. بمباران کردیم و برگشتیم. احساس کردیم بمب ها آن طرف تر به زمین خورد. وقتی برگشتیم متوجه شدیم بمب ها را خودش زده بود. خیلی زود قرارگاه رعد در جنوب، پوشش هوایی مطمئنی شد، برای صنعت نفت، صنعت برق و برای رزمندگان جنوب. اغراق نکرده ام، اگر بگویم این قرارگاه سرنوشت جنگ را عوض کرد .
اصل طرح قرارگاه رعد را شهید بابایی مدتها بود که پیگیری می کرد. مخالفتهایی هم بود همه سختی ها و شداید را به خاطر دفاع مقدس تحمل می کرد. تا اینکه بالاخره قرارگاه را راه انداخت. کل کارکنان قرارگاه کمتر از ۱۰ نفر بودند. در زمان عملیاتهای گسترده که احتیاج به نیروهای بیشتری بود، افراد دیگری با دقت انتخاب می شدند تا برای مدتی به قرارگاه بیایند و در ماموریتها کمک کنند. نتیجه کار قرارگاه واقعاً عجیب بود. ۳۰۰ پرواز بدون حتی یک سانحه. اینجا هم قوانین و استانداردهای بین المللی به هم خورد. برای اینکه شما موضوع را درک کنید، فقط می گویم که سال قبل از تشکیل قرارگاه ۹۸ درصد پروازهای ما به سقوط منجر می شد.
خاطرات سرتیپ خلبان حبیب بقایی
* گردان کربلا
در این زمان با توجه به اینکه هواپیماهای اف ۱۴ در بعضی از مواقع تا ۱۲ ساعت پرواز ممتد در شب داشتند، به سوخت گیری هوایی در شب امری اجتناب ناپذیر نیاز بود که وی به عنوان اولین کسی که این کار را کرده بود، به خلبانان دیگر آموزش های لازم را می داد. بابایی در نهم آذر سال ۱۳۶۲ ضمن ارتقاء درجه به سرهنگ تمامی، به عنوان معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی منصوب و به تهران منتقل شد، ولی مگر او می توانست پشت میز بنشیند؟!
در این زمان بابایی به همراه شهید اردستانی در قرارگاهی به نام «رعد» اقدام به تشکیل گردانی با عنوان «گردان کربلا» نمودند و با جمع کردن تعدادی از خلبانان در این گردان، عملیاتهای خطرناک را داوطلبانه انجام می دادند.
* تصمیم تعیین کننده
مدتی بود که پوشش کامل راداری در مرزها وجود نداشت، بنابراین از جاهایی که نقاط کور بود، مثلا وسط دره ها احتمال نفوذ بود. عراق هم که دشت است در مقابل یک منطقه کوهستانی، به محض اینکه از این دشت وارد منطقه کوهستانی می شد، می توانست با انتخاب یک مسیر خاص تمام راه را تا هدفش طی کند و در رادارهای ما هم ظاهر نشود ما که می خواستیم از این کوهها رد شویم، خیلی زودتر در رادارها ظاهر می شدیم و دشتی را در پیش داشتیم که برای آنها قابل کنترل تر بود و در نهایت سریعا شناسایی می شدیم. بنابراین شهید بابایی تصمیم گرفت در مرزها افرادی را با امکانات ارتباطی مناسب مستقر کند تا هواپیما ها را با صوتی که از عبور شان شنیده می شد شناسایی و گزارش کنند، این افراد در لایه های مختلف چیده شده بودند بنابراین یکی دو لایه که عبور هواپیما را در یک مسیر گزارش می کرد برای رده های بالاتر و تصمیم گیری با مخابره این اطلاعات انجام می گرفت که چه هدفهایی مورد نظر است، لذا جاهایی چراغ قرمز روشن و تمهیدات لازم اندیشیده می شد. نهایتاً پدافند در یک ناحیه وسیعتری آمادگی بیشتری پیدا می کرد که ابتکار این عمل را شهید بابایی شروع کرد. در جنگ خلیج فارس و نفت کش ها شهید بابایی تصمیم تعیین کننده ای گرفت. ما در طول روز که می خواستیم کشتی ها را عبور دهیم، تعداد زیادی حتی ۲۰ فروند هواپیمای شکاری را درگیر می کردیم که همه در آسمان بودند و سعی می کردند که از این ناوگان دفاع کنند که این کوشش و هزینه زیادی داشت و اگر در تمام مدت یک گزارش از وجود هواپیماهای عراقی نداشتیم، باز هم باید در آن فضا پرواز می کردیم که بتوانیم آمادگی مقابله با قضیه را داشته باشیم، بعدا که این فشارها زیاد شد سبب کند یا حتی قطع شدن جریان نفت شد. چون حمله همیشه با غافلگیری همراه است و در نهایت برای اینکه غافلگیر نشوی، باید کوشش بالایی صورت گیرد که آن نیز نیاز به پوشش راداری کامل و هواپیماهای آماده داشت در واقع کم کم جنگ به این نقاط کشیده شد که ما در زمین باشیم و به جای اینکه هواپیما هایمان را فرسوده کنیم زودتر بتوانیم نقاط را برای مقابله تشخیص دهیم که بیشتر اینها را شهید بابایی طراحی کرد.
تیمسار خلبان فضل
ا… جاویدنیا
* بابایی در تیررس دشمن
هواپیماهای دشمن مانوری انجام دادند و یکی از آنها به طرف عباس نزدیک شد .پس از بررسی اوضاع با کابین عقب، بی درنگ موشک را به سوی هواپیمای دشمن رها کردم.
پس از چند لحظه با چشم هواپیمای دشمن را دیدم. ناگهان عباس مانوری کرد و با یک چرخش بسیار خطرناک مسیر خود را تغییر داد و ارتفاع را کم کرد در این لحظه موشک من با هواپیمای دشمن برخورد کرد.
آتش از بدنه هواپیما زبانه کشید و پس از طی مسافتی در میان دود غلیظی از نظر ناپدید شد. در این لحظه صدای عباس در رادیو پیچید. او فریاد زد : ا…اکبر! ا…اکبر !
از شنیدن صدای او شاد شدم و گفتم : عباس می دانی چه کار کردی؟
عباس گفت : و مارمیت اذ رمیت و لکن ا…رمی، من کاری نکردم کار خدا بود.
آن روز با شهامت عباس مأموریت با موفقیت انجام شد و کشتی ها از تنگه عبور کردند و من پیروزی آن روز را نتیجه توکل عباس به خداوند می دانم. او همواره و در بحرانی ترین لحظات هرگز از یاد خدا غافل نبود و این به او جرات می داد تا با جسارت دست به چنین کارهای خطرناکی بزند.
* لباس ساده
از زمان دانشجویی نوع لباس پوشیدن عباس، که همیشه ساده و بی پیرایه بود، برای من شگفتی داشت و همواره در جستجوی پاسخی مناسب برای آن بودم، روزی به همراه عباس جلو گردان پروازی قدم می زدیم
پس از صحبتهای زیادی که داشتیم، در مورد فلسفه پوشیدن لباس ساده و بی پیرایش از او سؤال کردم. او در حالی که صمیمانه دستش را روی شانه ام گذاشته بود گفت :«هیچ دلم نمی خواست راجع به این قضیه صحبت کنم ؛ ولی چون اصرار داری بدانی، برایت می گویم بعد، پس از مکثی کوتاه گفت : «انسان باید غرور و منیت های خود را از میان بردارد و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مضر می کشاند و عادت می دهد پرهیز کند، تا نفس او تزکیه و پاک شود. ما نباید فراموش کنیم که هرچه در این دنیا به انسان سخت بگذرد در آن دنیا راحت تر است. دیگر اینکه تزکیه و سرکوبی نفس موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر آمادگی بالاتر پیدا کند.
* روزی که اسماعیل به مسلخ عشق رفت
صبح روز پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۶ مصادف با عید سعید قربان، تیمسار بابایی به همراه سرهنگ خلبان «بختیاری» با یک فروند هواپیمای اف ۵ دو نفره، در پایگاه هوایی تبریز به زمین نشست. به محض اینکه هواپیما به زمین می نشیند، سرهنگ خلبان «علی محمد نادری» و تعدادی دیگر از خلبانان به استقبال می آیند.
بابایی به همراه سرهنگ نادری، وارد گردان عملیات می شود. بابایی ماموریت پروازی را در دفتر مخصوص می نویسد و زیر آن را امضا می کند.
سرهنگ نادری به او می گوید: تیمسار شما خسته هستید بهتر است استراحت کنید که بابایی به سرهنگ نادری می گوید: نه آقای نادری خسته نیستم…
و سپس به سرهنگ نادری می گوید: محمد آقا … بگو هواپیما را مسلح کنند.
سرهنگ نادری می گوید : عباس جان … امروز عید قربان است چطوره این کار را به فردا موکول کنیم؟
بابایی می گوید : امروز روز بزرگی است … روزی است که اسماعیل به مسلخ عشق رفت !
باتایید سرهنگ نادری، بابایی شروع به تشریح عملیات می کند. نقطه نشانه ها، مواضع پدافندی، تاسیسات و نیرو های زرهی دشمن را روی نقشه مشخص می کند و پس از تبادل نظر با سرهنگ نادری، درحالی که تجهیزات پروازی خود را همراه داشت، محوطه گردان عملیات را ترک کرده و پیاده به سوی جنگنده به راه می افتد.
هواپیما پس از مانوری در آسمان، به نقطه مورد نظر می رسد. ارتفاع گرفته و با شیرجه به سمت تاسیسات دشمن، آن جا را مورد هدف قرار می دهد. با اصابت بمب ها، کوهی از آتش به آسمان زبانه می کشد و صدای تیمسار در گوش نادری می پیچد: ا…اکبر … ا…اکبر … می رویم به طرف نیروهای زرهی دشمن.
پس از چند لحظه، باران گلوله و موشک بود که بر سر دشمن فرو ریخته می شد. بعد از پایان تیرباران نیروهای زرهی، تیمسار می گوید: «آقا محمد … برگردیم .»
هواپیما با گردشی ۱۸۰ درج
ه از منطقه دور می شود. در پایین آتش زبانه می کشد و بعثیان به هر سوی درحال فرار بودند. هواپیما درحال عبور از کوه های بلند و جنگل های سرسبز بود که صدای عباس در رادیو می پیچد
آقای نادری … پایین را نگاه کن درست مثل بهشت است !
سپس آهی می کشد و ادامه می دهد خدا لعنتشون کنه که این بهشت را به جهنم تبدیل کرده اند.پس از لحظاتی صدای عباس در کابین می پیچد :مسلم سلامت می کند یا حسین !
ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون می کند. عباس در یک آن خود را درحال طواف می یابد؛
لبیک اللهم، لبیک لا شریک لک لبیک…
و آخرین حرف ناتمام می ماند.
* امام خمینی (ره):
من به حال او حسرت می خورم
این شهید عزیزمان انسانی مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را می شناختم، همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پا برجا بود.
این شهید عزیز یک انقلابی حقیقی و صادق بود و من به حال او حسرت می خورم و احساس می کنم که در این میدان عظیم و پرحادثه از او عقب مانده ام .
آخرین مناجات شهید خلبان، عباس بابایی
جمعه ۱۵ مردادماه ۱۳۶۶
عید قربان
کابین جنگنده.
خدایا، تو شاهدی که هر کاری می کنم، تنها برای تو و سرافرازی مسلمین است.
پرواز کن، پرواز کن
، امروز روز امتحان بزرگ اسماعیل است.و چند لحظه بعد از یک حماسه؛ مُسلم سلامت می کند یا حسین!
وصیتنامه
بسم ا…الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
خدایا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.خدایا! همسرو فرزندانم را به تو می سپارم .خدایا! من دراین دنیا چیزی ندارم و هر چه هست از آن توست .
پدر و مادر عزیزم! ما خیلی به انقلاب بدهکاریم …
عباس بابایی – بیست و یکم ماه مبارک رمضان- ۶۱/۴/۲۲